نوشته شده در تاريخ یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, توسط |



اين منم تنهاي دنيا

عمر من يک غروب پاييزيست

ديدن اوج فراز برگها از شاخه هاي بي کسي

ديدن فرياد برگها در زير پاي عابران خسته و تنها

ديدن آن ماهي کوچک که در تنگ سکوت خود شنا ميکرد

ديدن اشکهاي آسمان بي کران

ديدن جاده اي بي انتها

بلبلم کنج قفس کز کرده بود ،بلبلک ديگر نميخواند

دستهاي خسته ام داشت از سوزه خزان زندگي مي لرزيد

تيغ مرگ بر روي رگهايم قدم ميزد قطره هاي زندگي از رگانم جاري

قدمهايش گرم بود ، جاي پايش مي سوخت

سوزشه شيرينيست ، سوزش آزادي

شب زيباي بود حس خوبي داشتم ، همه با من بودند

بي کسي مينواخت ،

تنهاي مي رقصيد ،

منم آوازه خوشه مرگ را زم زمه ميکردم

چشمه اشکهايم همچنان مي جوشيد

 

نوشته شده در تاريخ شنبه 21 آبان 1390برچسب:, توسط |

خدایا!

دلم می خواهد شبیه بی کسی ترین آدمهای روی زمین باشم

شبیه آدمهایی که جز تو یاوری ندارند

از عظمت مهربانیت در حیرتم...

چگونه به من محبت میکنی ...

در حالی که در سرزمین وجودم فصل سرد شیطانی حاکم است.

خدایا!

سجده میکنم در برابرت که اینقدر در برابر من و گناهان من صبوری کمکم کن تا این مهربانی هایت را درک کنم


نوشته شده در تاريخ شنبه 21 آبان 1390برچسب:, توسط |

      کــــــاش ميشــــد

      عشق را تفسير کرد

  خوابه چشمان تو را تعبير کرد

       کـــــاش ميشـــد

      همچون گلها ساده بود

   سادگی را با تو عالمگير کرد

        کـــاش ميشــد

       در خراب آباد دل

   خانه احساس را تعمير کرد

         کــاش ميشـد

      در حريم سينه ها

  عشق را با وسعتش تکثير کرد


نوشته شده در تاريخ شنبه 21 آبان 1390برچسب:, توسط |

تک دختری که چشم تو را دوست داشت مرد

          در آبی نگاه تو معنا نداشت مرد

در انتظار پنجره ها را شکسته بود

          از اين همه دروغ و ريا شکسته بود

در يک غروب سرد زمستان به خواب رفت

          از لحظه ها جدا شد تا آفتاب رفت

باور نمی کنم که به اين سادگی گذشت

         از کوچه های خالی مردانگی گذشت

ديدی تمام قصه های ما اشتباه بود

           شش دفتر کنار اتاقم سياه بود

ديگر فريب دست قضا را نمی خورم

           گندم به پشت گرمی حوا نمی خورم

فردا کنار خاطره ها بيگانه می شوم

           در پيچ و تاب جاده ها ديوانه می شوم

در پيچ خوابها بی تو بی تاب مانده ام

           از گرمی نگاه تو شب تاب مانده ام

روزی که بی حضور تو آغاز می کنم

           در کوچه های خاطره پرواز می کنم

اشکی که از زلا لی عشقم چکيده است

           از چشمای پاک تو بهتر نديده است

تقدير من هميشه شکيبايی وفاست

           او از ترانه تنهاي ام جداست

مردی که من بر سر راهش نشسته ام

           بيگانه ای که از تب عشقش شکسته ام

ديگر کنار آينه ها پيدا نمی شود

           رويا که بی حضور تو زيبا نمی شود


نوشته شده در تاريخ شنبه 21 آبان 1390برچسب:, توسط |

آن زمان که خورشيد قلب من برای هميشه غروب کرد

آن زمان که خونی که در رگهايم جاری بود

برای هميشه خشکيد

آن زمان که لبهايم برای هميشه بسته شد


آن زمان که افکارم من را تنها در ميان آسمان رها کردند

آن زمان که تنها جسمم از ميان رفت روحم به پرواز در آمد

آن زمان من مرده ام وشب هنگام برای يک بار و آخرين بار من را در خوابت ببين...

ببين که چگونه تمام استخوانهايم و تمام افکارم در گمنامی وتنهايی پوسيدند

واز ميان رفتند و آن لحظه من تنها يک چيز دارم


و آن خداوند يکتاست...

که بيشتر از هميشه به او نزديک شده

اما آنگاه مطمئن باش که برای ترک کردن تو ونبودن تو در کنارم افسوس میخورم باوجود اینکه بانبودتو خداوند را در کنار خود احساس می کنم

احساسی واقعی که از تمام وجودم سر چشمه ميگيرد کوچهايی که ميان من و تو بود از فردا نگفت از رويای زيبای دنيا نگفت از سبزی دست های پر محبتت هيچ نگفت کوچه ای ساکت بود بی خروش بی عشق بود نميدانم چرا؟

کوچه ای که ميان من و تو بود زيبابودولی به زیبایی مرگ نبود...


نوشته شده در تاريخ جمعه 20 آبان 1390برچسب:, توسط |

 زخم ها تو را زنده نگه ميدارند. همان ها هم تو را مي كشند. درست مثل قصه ها كه تو را مي خوابانند. همان ها هم خواب را از چشمان تو مي ربايند. درست مثل تو كه من را از تنهايي در مي اورد و من را تنها تر مي كند... مثل بودن ... 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب:, توسط |

مسافر کناری مدام خودش را رویم می اندازد، دستش را در جیبش می کند و در می آورد، من به شیشه چسبیده ام اما هر قدر جمع تر می شوم او گشادتر می شود. موقع پیاده شدن تمام عضلات بدنم از بس منقبض مانده اند درد می کنند... (تقصیر خودم بود باید جلو می نشستم.) مسافر صندلی پشت زانوهایش را در ستون فقراتم فرو می کند، یادم هست موقع سوار شدن قد چندانی هم نداشت، باید با یک چیزی محکم بکوبم توی سرش، چیزی دم دستم نیست احتمالاً فکر کرده خوشم آمده که حالا دستش را از کنار صندلی به سمت من می آورد... (تقصیر خودم بود باید با اتوبوس می آمدم.) اتوبوس پر است ایستاده ام و دستم روی میله هاست، اتوبوس زیاد هم شلوغ نیست و چشمان او هم نابینا به نظر نمی رسد ولی دستش را درست در 10 سانت از 100 سانت میله ای که من دستم را گذاشته ام می گذارد. با خودم می گویم ”چه تصادفی” و دستم را جابه جا می کنم اما تصادف مدام در طول میله اتفاق می افتد... (تقصیر خودم است باید این دو قدم راه را پیاده می آمدم.) پیاده رو آنقدر ها هم باریک نیست اما دوست دارد از منتها علیه سمت من عبور کند، به اندازه 8 نفر کنارش جا هست ولی با هم برخورد خواهیم کرد. کسی که باید جایش عوض کند، بایستد، جا خالی بدهد، راه بدهد و من هستم... (تقصیر خودم است باید با آژانس می آمدم.) راننده آژانس مدام از آینه نگام می کند و لبخند می زند. سرم را باید تا انتهای مسیر به زاویه 180 درجه به سمت شیشه بگیرم. مدام حرف میزند و از توی آینه منتظر جواب است. خودم را به نشنیدن می زنم. موقع پیاده شدن بس که گردنم را چرخانده ام دیگر صاف نمی شود. چشمانش به نظر سالم می آید اما بقیه پول را که می خواهد بدهد به جای اینکه در دستم بگذارد از آرنجم شروع می کند، البته من باید حواسم می بود و دستم را با دستش تنظیم می کردم. (تقصیر خودم است باید با ماشین شخصی می آمدم.) راننده پشتی تا می بیند خانم هستم دستش را روی بوق می گذارد، راه می دهم. نزدیک شیشه ماشین می ایستد نیشش باز است و دندانهای زردش از لبان سیاهش بیرون زده است. “خانم ماشین لباسشوئی نیست ها”. مسافرهای توی ماشین همه نیششان باز می شود. تا برسم هزار بار هزار تا حرف جدید می شنوم و مدام باید مواظب ماشینهایی که فرمانهایشان را به سمت من می چرخانند باشم. موقع رسیدن خسته هستم، اعصابم به کلی به هم ریخته است.
(تقصیر خودم است زن جماعت را چه به بیرون رفتن!!!) 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب:, توسط ونداد |

 

یک

پنجره برای دیدن



یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن



یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی



در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد



و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ



یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را



از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم



سرشار می کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد



و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا



خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد



یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت



*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*



*ــــــــــــــــــــــــــــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*



*ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*



*ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــــــــ*



*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*



*ـــــــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ*



*ـــــــــــــــــــــــــــــ*



*ــــــــــــــــ*



*ــــــ*



نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب:, توسط ونداد |

 

این سوی زندگی من و تو هستیم و آن سوی دیگر سر نوشت !

این سو دستها در دست هم است و آن سو عاقبت این عشق !

به راستی آخر این داستان چگونه است ؟ تلخ یا شیرین ؟

سهم من و تو جدایی است یا برابر است با تولد زندگی مان ؟

چه زیباست لحظه ای که من به

سهم خویش رسیده باشم و تو نیز به ارزوی خود !

چه زیباست لحظه ای که سر نوشت

با دسته گلی سرخ به استقبال ما خواهد آمد!

چه تلخ است لحظه جدایی ما و چه غم انگیز است لحظه خداحافظی ما !

این سوی زندگی ما در تب و تاب یک دیدار می باشیم ....

و آن سوی زندگی یک علامت سوال در آخر قصه من و تو دیده می شود !

آیا ما به هم میرسیم یا نمیرسیم ؟

 سرانجام این داستان به کجا ختم خواهد شد ؟

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:, توسط |

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.

آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند

در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید

نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟

پاسخ داد: عالی بود پدر!

پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟

پسر پاسخ داد: بله پدر!

و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟

پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت:

فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا.

ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.

ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند.

حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست!

با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود.

بعد پسر بچه اضافه کرد :

متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم .


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:, توسط |

جوان تحصیل کرده ای پیش یکی از ثروتمندان رفت تا دختر او را خواستگاری کند.

همین که مرد چشمش به قیافه جوان افتاد از این که چنین داماد موقری داشته باشد بسیار خوشحال شد.

لذا برای تطمیع وی گفت: من سه دختر دارم که هیچ یک ازدواج نکرده اند و می خواهم همه را به راحتی شوهر دهم از این رو تصمیم گرفته ام به هر یک از آن ها موقع عروسی به تناسب سنشان پولی دهم تا دست خالی به خانه شوهر نروند.

به عنوان مثال آن که هجده سال دارد هجده هزارتومان و آن که بیست وپنج سال دارد بیست وپنج و دیگری که سی ودوسال دارد به همان مقدار وجه نقد دهم.

حال شما به خواستگاری کدام یک آمده اید؟

کمی فکرکرد و پرسید: شما دختر صدساله ندارید؟!


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, توسط |

رویا

 

با امیدی گرم و شادی بخش

 

با نگاهی مست و رویایی

 

دخترک افسانه می خواند

 

نیمه شب در کنج تنهایی

 

بیگمان روزی ز راهی دور

 

می رسد شهزاده ای مغرور

 

می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر

 

ضربه ی سم سمور بادپیمایش

 

می درخشد شعله ی خورشید

 

بر فراز تاج زیبایش

 

تارو پود جامه اش از زر

 

سینه اش پنهان به زیر رشته هایی از در و گوهر

 

می کشاند هر زمان همراه خود سویی

 

باد پرهای کلاهش را

 

یا بر ان پیشانی روشن 

 

حلقه ی موی سیاهش را

 

مردمان از یکدیگر اهسته می پرسند:

 

"کیست پس این دختر خوشبخت؟"

 

ناگهان در خانه می پیچد صدای در

 

سوی در گویی ز شادی میگشایم پر

 

اوست.... اری...... اوست

 

"اه .... ای شهزاده... ای محبوب رویایی"

 

 

 



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, توسط |

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, توسط |

مرا می بینی و هردم زیادت میکنی دردم

تو را می بینم و میلم زیادت می شود هردم

به سامانم نمی پرسی نمیدانم چه سر داری

به درمانم نمی کوشی نمیدانی مگر دردم؟

نه راهست این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی

گذاری آر و راهم پرس تا خاک رهت گردم

ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم

که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم

فرو رفت از غم عشقت دمم دم میدهی تاکی

دمار از من برآوردی نمیگویی برآوردم

شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می جستم

رخت می دیدم و جام هلالی باز می خوردم

کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت

نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, توسط |

در انتظار چیستی؟ اینجا هنوز تاریکی ست، تو به ازدحام کدامین کوچه ی خوشبختی خواهی نگریست وقتی دریچه مسدود است...!!!

 

 

 

من تمنا کردم که تو با من باشی تو به من گفتی - هرگز، هرگز! پاسخی سخت و درشت و مرا غصه این هرگز، کشت...!!!

 

 

 

تقدیر، تقویم انسانهای عادیست و تغییر، تدبیر انسانهای عالی...!!!

 

 

 

سری شوریده دارم با دلی خش دلم خوش، ظاهرم خوش، جان مشوش سرم شوریده شد بهر نگاهش دلم لرزید و ظاهر شد منقش

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, توسط |

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من

نخفت اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

این سفر راه قیامت میروی تنها چرا


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, توسط |

در هر نفسي بجان رسد كارم

بي زلّت و بي گناه محبوسم

بي علت و بي سبب گرفتارم

در دام جفا شكسته مرغي ام

بردانه نيوفتاده منقارم

خورده قسم اختران به پاداشم

بسته كمر آسمان به پيكارم

محبوسم و طالع است منحوسم

غمخوارم و اخترست خونخوارم

برده نظر ستاره تاراجم كرده ستم

زمانه آزارم ياران گزيده داشتم

روزي امروز چه شد كه نيست كس يارم

هر نيمه شب آسمان ستوه آيد

از گريه ي سخت و ناله ي زارم



نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 12 آبان 1390برچسب:, توسط |

 چرا دهان بوی بد میدهد؟

بوی بد دهان نتیجه ی بهداشت ناکافی محیط دهان یا علامتی دیگر مشکلات در سلامتی فرد است. بوی بد دهان با غذایی که فرد میخورد و سایر عادات ناسالم زندگی او تشدید میشود. به طور کلی وقتی غذایی در محیط دهان جویده و خورده میشود هضم وسپس جذب و وارد سیستم گردش خون خواهد شد . در نهایت به ریه ها می رسد که بوی ان در تنفس فرد احساس میشود.

 همچنین در شرایطی که به دلایلی دهان بسیار خشک است (به دلیل استفاده از داروها/پرتو درمانی و ...) و میزان بزاق کاهش یافته است نیز بوی بد دهان بوجود میاید. وجود بزاق برای مرطوب نگهداشتن محیط دهان / خنثی کرده اسیدهای حاصل از پلاک دندانی و پاک کردن سلولهای مرده ای که روی زبان. لثه هاوگونه ها جمع میشود/ ضروری است.

بسیاری از بیماریهای سیستمیک مانند: پنومونی/ برونشیت/ عفونتهای مزمن سینوس / ترشحات پشت حلقی / دیابت / رفلاکس اسیدی مزمن یا مشکلات کبدی و کلیوی نیز سبب ایجاد بوی بد دهان میشود.

برای بهبود بخشیدن به وضعیت بوی بد دهان / 5 راهکار طلایی وجود دارد:

1_ دهان را تمیز نگه دارید: یعنی استفاده مرتب و منظم از مسواک و نخ دندان و شستوشوی سطح زبان بعداز وعده های اصلی غذایی حداقل 2بار در روز.

2_ دهان را مرطوب نگه داری: بهترین راه برای تعادل بزاق نوشیدن مقادیر زیاد اب و مایعات در طول روز است که از خشک شدن دهان جلوگیری میکند.

3_ مراقب انچه میخورید باشید: از غذاهای حاوی سیر و پیاز تا حد امکان جلوگیری کنید.

4_ در وعده غذایی روزانه خود کمتر کربوهیدرات را قرار دید: این مواد با تولید لاکتوز در بوی تنفس اثر می گذارد. پس بهتر است از سبزی ها/ میوه ها و غلات سبوس دار بیشتر استفاده شود.

5_ مراجعه به دندان پزشک را فراموش نکنید: سالی 2 بار دندانهایتان را چک کنید و هر 2 یا 3 ماه حتما مسواکتان را تعویض کنید.

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:, توسط |

خط ما چون گردي پرگار نيست

كار ما مانند هر عيّار نيست

شيوه عاشق كشي را پيشه كن

عاشقي در دولت و دربار نيست

ما در اين دنيا مگر خوش زيستيم؟!

دلخوشي؟!ديگر مگو در كار نيست

ديده ام خوابي و تعبيرش توئي

با كه گويم؟هيچ كس بيدار نيست

دارم اندر دل دواي بيدلان

چون مني عاشق كسي بيمار نيست

سوختم چو پروانه به دور آتشت

دم مزن پروانه اي بيكار نيست

راز عشق تو گلويم بسته است

با كه گويم محرم اسرار نيست

ما كه مشتاقيم بر ديدار تو

پس چه گويي لحظه ديدار نيست؟

در سراي ماهرويان گشته ام

بي وفا!ظالم تر از اين يار نيست

غربت شهر تو دلگيرم كند

آشنايي جز طناب دار نيست

گر مرا از شهر خود بيرون كني

«ساقي»پا بسته دس بردار نيست


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:, توسط |

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:, توسط |

در پاییز مراقب سرماخوردگی باشید

در فصل های گرم و سرد سال تکلیف افراد در مورد پوشش مشخص است . چرا که در فصل تابستان و زمستان متناسب با فصل و هوا پوشش مناسبی را میتوان انتخاب کرد اما در فصلی همچون پاییز که اغاز سرماست ولی هوا انچنان هم سرد نشده است با لباس تابستانی از منزل خارج می شویم اما با وزیدن کوچکترین باد خنکی سرما میخوریم. اگر دوست نداری که به این زودی ها دچار سرماخوردگی شوید با ما همراه باشید.

  بهترین خوراکیها برای پیشگیری از سرماخوردگی و درمان ان

تغذیه ی صحیح در زندگی انسان ها موثر است . به طوری که بسیاری از افراد با رعایت تغذیه صحیح و سالم علاوه بر زندگی طولانی سالم وسلامت نیز زندگی میکنند و همچون بسیاری از افراد تند تند مریض نمی شوند. بیماری سرما خوردگی نیز از این قائده کلب مستثنا نیست. با مصرف ویتامین c و عسل میتوان در پیشگیری و درمان سرماخوردگی موثر عمل کرد.

میوه ها و سبزی ها

مصرف میوه و سبزی شاید به شکل مستقیم در درمان سرماخوردگی موثر نباشند اما توصیه همیشگی پزشکان و قدما براین است که مصرف 5 وعده میوه وسبزی در روز فراموش نشود. شاید به علت انتی اکسیدان بالایی که در این مواد وجود دارد موجب تقویت سیستم ایمنی بدن میشود. مصرف میوه و سبزی بسیار شفارش شده است.

با توجه به اینکه رنگ میوه در خواص ان دخیل است بنابراین مصرف رنگهای متفاوتی از میوه ها توصیه میشود. در بین سبزی ها میتوان به اثر اعجاب انگیز قارچ/سیر/موسیرو پیاز در تقویت سیستم دفاعیی بدن اشاره کرد.

در صورتی که شما از ان دسته از افرادی هستید که خوردن مکمل های غذایی را به استفاده از ویتامین های طبیعی همچون پرتقال/ نارنگی و گوجه فرنگی ترجیح میدهید سخت در اشتباه هستید چرا که مکمل های غذایی جایگزین میوه و سبزی نخواهد شد.

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:, توسط |

پاییز

دنیا مثل پاییزه/ هم قشنگه هم غم انگیزه 

قشنگیش به خاطر تو / غم انگیزش به خاطر دوری تو

دوباره پاییز / اما نه فصل خزان زرد

دوباره پاییز اما نه فصل اندوه و درد

دوباره پاییز / فصل زیبای سادگی

من همان برگم که بر روی درخت / لرزم از برد چنین پاییز سخت

در نهایت باید افتاد و گریست/ به درخت گفت: خدا حافظ و رفت

پاییز زیبا عروس فصلهاست / برگ ریزان درخت و خواب ناز غنچه هاست

خش خش برگ و نسیم باد را بی انتهاست

هر چه خواهی ارزو کن فصل فصل قصه هاست

فصل باد و بارون  فصل رنگ و رنگ و رنگارنگ

فصل مشق و مشق عشق و عشق انار

فصل باران با ترانه  فصل شیدایی و مهر و مهرگان

فصل یلدا  فصل چله

می پسندم پاییز را / که معافم میکند / از پنهان کردن دردی که در صدایم می پیچد

اشکی که در نگاهم می چرخد  / 



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:, توسط |

نمی دانم!

چیست این حس غریب . . .

از قلبم آغاز می شود

و به انگشتانم می رسد

از انگشتانم به قلم

و از قلم به کاغذ

دست آخر هم بغض می شود

و با اشک هایم به پایان می رسد...

نمی دانم کجای شعر هایم

لبخندهایت گم شدند

شاید در تمامی

طپش های لحظه های بودنت

در ترانه ای نحس گم شده بودی...

                

             نمی دانم !


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:, توسط |

کاش در دهکده عشق فراوانی بود توی بازار صداقت کمی ارزانی بود

کاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود

کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب روی شفاف ترین خاطره مهمانی بود

کاش دریا کمی از درد خودش کم می کرد قرض می داد به ما هرچه پریشانی بود

کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم رنگ رفتار من و لحن تو انسانی بود

کاش مثل حافظ که پر از معجزه و الهام ست کاش رنگ شب ما هم کمی عرفانی بود

چه قدر شعر نوشتیم برای باران غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود

کاش سهراب نمی رفت به این زودی ها دل پر از صحبت این شاعر کاشانی بود

کاش دل ها پر افسانه ی نیما می شد و به یادش همه شب ماه چراغانی بود

کاش اسم همه دخترکان اینجا نام گلهای پر از شبنم ایرانی بود

کاش چشمان پر از پرسش مردم کمترغرق این زندگی سنگی و سیمانی بود

کاش دنیای دل ما شبی از این شبها غرق هر چیز که می خواهی و می دانی بود

دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم رازاین شعر همین مصرع پایانی بود


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:, توسط |

خدایا...

در انجماد نگاه های سرد این مردم...

دلم برای " جهنمت " تنگ شده است!

 

 

 

ما را از کودکی به جدایی ها عادت داده اند

همان جایی که روی تخته سیاهمان نوشتند:

             خوب ها / بدها

 

 

 

کاش به جای جدایی مردن بود

           چون مردن یک لحظه است

                         و

                       جدایی ذره ذره مردن .

 

 

 

فراق و دوریت دیوانه ام کرد

   چو مجنون راهی ویرانه ام کرد

     چنان داغی به دل ماند از جدايي

        که با هر آشنا بیگانه ام کرد ...

 

 

 

 نداشتن تو یعنی اینکه دیگری تو را دارد.

   نمی دانم نداشتنت سخت تر است؛

                یا تحمل اینکه

            دیگری تو را داشته باشد!!

 

 

 

گویند که حافظ گفته ست :

" 'غم جدايي' و 'غم تنهایی' دو غم اند "

   حال که من دچارم به هردو غم چه کنم ؟

 

 

 

فقر محبت گرفته ام از انتظار آمدن مهربانت

آمدی...اما نه

     باچشمانت مرا دیدی

نه دستانت حریف سردی دستانم شد...

 

 

 

فکر می کردم تو همدردی...

اما نه ! تو هم دردی

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 4 آبان 1390برچسب:, توسط |

   این دل خسته تا همیشه در آسمان عشق تو پرواز میکند ....

                  و تو آنقدر بزرگی که کوچکی

    وحقارتم را می گسترانی و زنده میگردانی ...

                        من غریب و نا آشنا

    در کوچه پس کوچه های مبهم زندگی گمگشته ام و تو

                        آشنایی و راهنما ...

            من زندگی ام به یک مو بند است ...

                          جسم خسته ام

  را دریاب که به دستهای نوازشگر تو محتاج است 

           روح سرکش و طغیانگرم را آرام کن

           که در پی ات شبها بی قرار و بی تابست 

     قلب پر تپش ام را حس کن که برای رسیدن به تو

               چه نامنظم در سینه ام در تقلاست 

              چشمهای غمگینم را ببین که پیوسته

              برای دیدنت عاشقانه در انتظار است

   بغض گلویم را بگیر که این همان درد دوری و دلتنگی است

              آتش این وجود نگرانم را خاموش کن

   که آفت بزرگی از حسد در تن ضعیف و بیمارم است 

              و به من اطمینان ببخش

                      که به حال خود رهایم نمیکنی...


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 4 آبان 1390برچسب:, توسط |

        خدا در هر لحظه امتحانت می کند

          با خنده در امتحان شرکت کن

خیلی قشنگ است که او تو را لایق امتحان می داند

                    اما شتاب نکن

                 زیرا هر چه شتاب کنی 

هدفها دورتر می شوند کسی که صبورانه سفر کند 

                      زودتر می رسد .


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 3 آبان 1390برچسب:, توسط |

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

با همین سنگ زدن ماه به هم میریزد

کِی به انداختن سنگ پیاپی در آب

ماه را میشود از حافظه آب گرفت

 

 

 

 

گفتی شتاب رفتن من از برای توست

آهسته تر برو که دلم زیر پای توست...

 

 

 

 

یادمان باشد: اگر خاطرمان تنها ماند

طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

که در این بحر دو رنگی و ریا دگر

حتی طلب آب ز دریا نکنیم

 

 

 

یارب تو او را همچو من بر غم گرفتارش مکن

در شهر غربت ای خدا هرگز تو ازارش مکن

هر چند او از رفتنش چشمان من گریان نمود

لیک ای خدای مهربان از غصه پر بارش مکن

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 3 آبان 1390برچسب:, توسط |

خاطرم نیست تو از بارانی یا که از نسل نسیم 

هرچه هستی گذرا نیست

هوایت ، بویت ...

فقط آهسته بگو . . .

با دلم می مانی . . .

 

 

 

 

وقتی دل تنها کالائیست که خدا شکسته آن را میخرد 

پس چرا من به دست کسی که دلم را شکسته بوسه نزنم . . . ؟

 

 

 

آرزویم این است:

نرود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز

و به اندازه هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را می خواهد

و به لبخند تو از خویش رها می گردد

و تو را دوست بدارد به هر اندازه دلت می خواهد

 

 

 

زتو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران

 

 

 

تا که بودیم ، نبودیم

کسی کشت ما را غم بی هم نفسی

تا که خفتیم همه بیدار شدند

تا که مردیم همگی یار شدند

قدر آن شیشه بدانید که هست

نه در آن لحظه که افتاد و شکست

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 2 آبان 1390برچسب:, توسط |

نباشی کل این دنیا

واسم قدر یه تابوته

دنیارو بی تو نمی خوام

یه لحظه دنیا بی چشمات

                    یه دروغ محضه



تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.