نوشته شده در تاريخ جمعه 15 مهر 1390برچسب:, توسط |

                       

 

میان این همه غوغا، میان صحن و سرایت

بگو که می رسد آیا صدای من به صدایت؟

منی که باز برآنم که دعبلانه برایت

غزل ترانه بخوانم در آرزوی عبایت

 

من و عبای شما؟ نه من از خودم گله دارم

من از خودم که شمایی چقدر فاصله دارم

هنوز شعر نگفته توقع صله دارم

منی که شعر نگفتم مگر به لطف دعایت

 

چقدر خوب شد آری، نگاهتان به من افتاد

همان دقیقه که چشمم درست کنج گهرشاد

بدون وقفه به باران امان گریه نمی داد

هزار تکه شد این من به لطف آینه هایت

 



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ شنبه 26 شهريور 1390برچسب:, توسط |

 

آن نفسی، که با خودی يارچوخارآيدت / وان نفسی، که بيخودی يارچه کارآيدت
 
آن نفسی،که باخودی خود توشکارپشه ای/وان نفسی،که بيخودی پيل شکارآيدت
 
آن نفسی،که با خودی بستۀ ابرغصه ای/ وان نفسی،که بيخودی مه به کنار آيدت
 
آن نفسی، که باخودی يارکناره ميکند / وان نفسی،که بيخودی بادۀ يار آيدت
 
آن نفسی،که باخودی،همچوخزان فسرده ای/ وان نفسی،که بيخودی دی چوبهارآيدت
 
جملۀ بيقراريت ازطلب قرارتست /طالب بيقرارشو تا که قرار آيدت
 
جملۀ ناگوارشت ازطلب گوارش است /ترک گوارش ارکنی زهرگوار آيدت
 
جملۀ بيمراديت ازطلب مراد توست / ورنه همه مراد ها همچو نثار آيدت
 
عاشق جوريارشو عاشق مهريار نی / تاکه نگار نازگر عاشق زار آيدت
نوشته شده در تاريخ جمعه 11 شهريور 1390برچسب:, توسط |

خداوند به حضرت موسی (ع) امر می کند تا به دیدار و شاگردی معصومی رود که، علم لدنی ویژه ای دارد. حضرت، به همراه فردی، طی طریق کرده، مصمم است تا ایشان را بیابد، اگر چه عمری را در این راه، صرف کند. وعدگاه، جایی است که ماهی بریان شده همراه آنان زنده شود و راه دریا را پیش گیرد ؛ این اتفاق، رخ می دهد؛ ولی جوان همراه موسی (ع) از فرط خستگی فراموش می کند تا خبر دهد؛ بعد از طی مسافتی و گرسنه شدن، جریان را متوجه می شوند و به همانجا برمی گردند. هنگامی که موسی، خضر را ملاقات می کند، پرنده ای در برابر آنان قطره ای از آب دریا را با منقارش برمی دارد و بر زمین می ریزد. خضر (ع) به موسی (ع) می گوید: آیا رمز این کار را دانستی؟ او به ما می آموزد که علم ما در برابر علم خداوند، همانند قطره ای در برابر دریای بی کران است. حضرت موسی (ع) تقاضای شاگردی حضرت خضر (ع) را دارد؛ موسی به خضر می گوید: آیا اجازه می دهی در پی تو بیایم تا از آنچه برای رشد و کمال به تو آموخته اند، به من بیاموزی؟ اما خضر (ع) نمی پذیرد! و در پاسخ موسی (ع) می گوید: تو هرگز نمی توانی بر همراهی من صبر کنی. و چگونه بر چیزی که آگاهی کامل به اسرار آن نداری صبر می کنی؟ اما موسی (ع) اصرار می کند، تا اینکه خضر می پذیرد ؛ به این شرط که در مقابل کارهای عجیب او سکوت کند؛ تا در فرصت مناسب، معلم الهی خود به تبیین آن، بپردازد. حضرت موسی و خضر به راه می افتند و سوار کشتی می شوند. خضر (ع) کشتی را که در پهنه دریاست، سوراخ می کند؛ موسی (ع) شرط خود را فراموش کرده، اعتراض می کند؛ آیا کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینان آن را غرق کنی؟ راستی که کار ناروایی انجام دادی! اما خضر (ع) به موسی تذکر می دهد؛ آیا نگفتم که نمی توانی همراه من شکیبایی کنی؟ موسی (ع) با تذکر خضر متنبه شده و سکوت اختیار می کند و به خضر می گوید: مرا به خاطر ترک قرار مواخذه مکن و از این کارم بر من سخت مگیر. موسی (ع) و خضر (ع) به راه خود ادامه می دهند تا اینکه با کودکی نابالغ روبه رو می شوند. خضر (ع) ، آن کودک نابالغ را به قتل می رساند! موسی (ع) شدیداّ اعتراض می کند؛ آیا بی گناهی را بدون آنکه کسی را کشته باشد، کشتی؟ به راستی کار زشت و منکری انجام دادی! این بار خضر (ع) با تذکر سختی موسی (ع) را شرمنده می کند؛ آیا نگفتمت که نمی توانی همپای من صبر کنی؟ موسی (ع) این بار خود شرط می کند در صورت تکرار، معلم الهی مصاحبت با موسی (ع) را رها کند ؛ از این پس اگر چیزی از تو پرسیدم، مصاحبت مرا مپذیر که از سوی من معذور خواهی بود. موسی (ع) و خضر (ع) به راه خود ادامه می دهند تا به یک آبادی می رسند، در حال گرسنگی و بی پولی، از مردمان آن آبادی درخواست طعام می نمایند، ولی آنان از خست و طمع از پذیرایی ابا می کنند و از مهمان کردن آن دو، سرباز می زنند. در این میان، حضرت موسی (ع) و خضر (ع) با دیوار در حال سقوط روبرو می شوند که در حال فرو ریختن بود. پس حضرت خضر (ع) با آن حال خستگی و گرسنگی مفرط، دیوار را به پا می سازد! حضرت موسی (ع) با تعجب و با ملایمت توام با بی حوصلگی حاصل از خستگی و گرسنگی، اعتراض می کند؛ لااقل خوب بود بر این عمل، مزدی دریافت می کردی تا با آن رفع گرسنگی می کردیم. بلافاصله حضرت خضر (ع) تخلف از شرط را به موسی (ع) تذکر می دهد و اعلام جدایی می کند؛ این هنگام جدایی میان من و توست، پس تو را از راز آنچه نتوانستی بر آن صبر کنی آگاه می سازم. خضر (ع) قبل از جدا شدن ، فلسفه کارهایش را با منطق الهی، توضیح می دهد و به موسی (ع) می گوید که همه این کارها به امر خدا صورت گرفته است و هیچ کدام به رای شخصی، نبوده است: در حادثه اول، کشتی متعلق به مردمانی فقیر بود، ماموران حکومتی به مصادره کشتیهای سالم می پرداختند، با معیوب کردن، کشتی از تصرف مصون ماند. در حادثه دوم، پسر بچه، از آن پدر و مادر مومنی بود، لیکن در شرارت، این پسر بچه چنان بود که از او، خوف منحرف کردن آن دو، می رفت ؛ پس به حیاتش خاتمه داده شد؛ و به جای او، فرزندی صالح، به آن دو عطا شد. در حادثه سوم، دیوار متعلق به دو یتیم بود که زیر آن، گنجی برایشان قرار داشت و پدرشان فرد صالحی بود ؛ از این رو، دیوار ترمیم شد، تا گنج حفظ شود، تا اینکه دو کودک به سن بلوغ برسند و آن گاه گنج خویش را که رحمتی از سوی پروردگارت بود، استخراج کنند.

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, توسط |

دلش روشن از نور ایمان بود هرآنکس که حامی قرآن بود چو قرآن نباشد تن ما مباد بدین بوم و برزن ، یک تن مباد مشو ای جوان آنی از آن جدا هدایت بجو از کلام خدا


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, توسط |

...بشنو از چادر كه در توصيف زن تار و پودش با تو مي گويد سخن تاروپودم را شرافت تافته تاشرافت را به عصمت بافته در كلاس حفظ تقوا وشرف دختران درند وچادر چون صدف بهترين سرمايه زن چادر است زانكه زن را زينت زن چادر است حفظ چادر درسراي اقتدار دختران را هست تاج افتخار خفظ چادر خفظ دين ومذهب است شيوه زهرا ودرس زينب است حفظ چادر سد فحشا ميكند روسفيدي نزد زهرا ميكند حفظ چادر چاره ساز كارهاست حافظ گل از هجوم خارهاست حفظ چادر زخمها را مرهم است دست رد بر سينه نامحرم است.

 

...روزی به رهی دخترکی بود خفن چون کبک ِ خرامان قدمی روی چمن صد جور مکمل به رخش مالیده از عزت ِ نفس ، سر به سما ساییده یک مانتو به تن داشت چه گویم از آن از چهار طرف کوته و تنگ و چسبان بر روی سرش روسری ای بود ، عجب طولش به گمانم نرسد نیم وجب ! شلوارک برمودایی هم بر پا داشت آنجا که نباید بشود ، پیدا داشت آهسته به او گفتمش ای یار عزیز ای دختر ِ خوب و پاک و محجوب و تمیز این چیست به تن کرده ای و نیست لباس آراستگی یه چیز و مد چیز ِ جداس با عشوه بگفت پاسخم اوبا این حرف "اصلاح نموده ام ز الگو ، مصرف.

 

...خواهرم انسانيت اينگونه نيست شخصيت هم زيباييه در گونه نيست خواهرم اين بد حجابي خاري است شخصيت هم نيست بيماري است خواهرم اين بد حجابي ترکش است با حجاب ديده در آرامش است خواهرم اين عشوه و نازو ريا اي دريغ از عفت و يک جو حيا نازو عشوه جلوه اي حيواني است قلب مولا خون از اين ناداني است قلب مولا درد ناک گرديده است بد حجابي ريشه کن گرديده است ؟ از شهيدان يادي ايا مانده است يا که عکس و چفيه بر جا مانده است.

 

...دخترجان از غصه دلگیری چرا غافل از دنیای بی پیری چرا سرنگون با دست تقدیری چرا نزد شومینه سرازیری چرا سربسر این خلق نسل آدمند درحقیقت جمله اقوام همند لیک بی ترتیب درهم برهمند آخر این مردان همه نامحرمند هست ایمن دختران با حجاب درحضور مادران با حجاب دل ربوده دلبران با حجاب جان بقربان زنان باحجاب با حجاب از حور بهتر میشود رو سفید در روز محشر میشود شافعش زهرای اطهر میشود قسمتش از حوض کوثر میشود زن که بی عصمت شده او ضایع است صحبت نفس و هوا را تابع است از زن بیچاره شوهر مانع است خدمت خانه به زنها راجع است شوهر بیچاره جان می آورد شب بخانه میوه و نان می آورد نقد و نسیه از دکّان می آورد مرغ و ماهی شادمان می آورد هرچه علیرضا گوید می باید گوش کرد درمیان خلق باید فکر عقل و هوش کرد دختران گنجند باید گنج را روپوش کرد به وقت خستگی شربت و دوغ نوش کرد.

 

...خواهرم گو که چرا رنگ برنگ آمده ای؟ مگر از عفت و آزرم به تنگ آمده ای؟ چه بدی دیدی از آیات خداوند رحیم که تو با مذهب اسلام به جنگ آمده ای؟ این گناه علنی از تو مسلمان زشت است تو خوش از اینکه به انظار ، قشنگ آمده ای؟ عصمت و دین جوانان همه بر باد دهی ای که بی چادر و با مانتو تنگ آمده ای به کجا می روی از خیمه ی زهرا ، برگرد که به راه گنه و فتنه و ننگ آمده ای دل به دریای هوسها زده ای،غافل از این طعمه ای هستی و در کام نهنگ آمده ای تو چنان صیدی و صیاد هوس در پی توست از چه در معرکه ی تیر و خدنگ آمده ای؟ صید صیاد شود ، کبک خرامنده ی مست از چه در دام خطر مست و ملنگ آمده ای؟ چون که بودست حجابت،سپر تیر نگاه پس چرا بی سپر ای غافل منگ آمده ای؟ بود تقوای تو زین مَهلَکه ها،پای گریز از خطر چون بگریزی تو که لنگ آمده ای ؟ تو گلی هستی و گلچین هوس کرده کمین شیشه ای هستی و در معرض سنگ آمده ای برد گستاخی شهوت همه شیرینی عشق نوش بودی تو چرا زهر و شرنگ آمده ای؟ رهبرت عشق و وفا بود و کنون نفس و هواست در خطر گاه ، چه بی فکر و درنگ آمده ای جای غفلت نبود، خواهر من قدر بدان که در این دار فنا ، گوش به زنگ آمده ای.

 

...كسی كه در قفس غرب استحاله شود به پنجه هوس غربیان مچاله شود در خیابان چهره آرایش مکن از جوانان سلب آسایش مکن زلف خود از روسری بیرون مریز در مسیر چشم‌ها افسون مریز یاد کن از آتش روز معاد طره گیسو مده در دست باد خواهرم دیگر تو کودک نیستی فاش‌تر گویم عروسک نیستی خواهرم ای دختر ایران زمین یک نظر عکس شهیدان را ببین خواهر من این لباس تنگ چیست ؟ پوشش چسبان رنگارنگ چیست ؟ پوشش زهرا (س) مگر این گونه بود! خواهرم این قدر طنازی مکن با اصول شرع لجبازی مکن در امور خویش سرگردان نشو نو عروس چشم نامردان مشو پدرم گفت پدر جان زن اگر زن باشد شیر در خانه و در کوچه و برزن باشد پدرم گفت که ای دخت نکو بنیادم زلف بر باد نده تا ندهی بر بادم هدف دشمن سنگ افکن، پیشانی ماست کسب جمعیتش از زلف پریشانی ماست پدرم گفت گل از رنگ و لعابش پیداست زن مؤمنه از طرز حجابش پیداست.

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, توسط |

...خدایا من چیزی نمیبینم آینده پنهان است ولی آسوده ام ، چون تو را می بینم و تو همه چیز را .

 

...تا لحظه شکست به خدا ایمان داشته باش، خواهی دید که ان لحظه هرگز نخواهد رسید.

 

...اگر ذره بین نگاه قوی باشد در تمام صفحه های ورق خورده ی زندگی اثر انگشت او دیده می شود ... چه بچه گانه است که فکر می کنیم همه اش را به تنهایی (!) رنگ کرده ایم .

 

...رحمت خداوند ممکن است تاخیر داشته باشد ، اما حتمی است .

 

...شانس نام مستعار خداست آنجا که نمی خواهد امضایش پای داده هایش باشد.

 

...گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من.

 

...کوله بارت را ببند... شاید این چند سحر فرصت آخر باشد که به مقصد برسیم! بشناسیم خدا را و بفهمیم که یک عمر چه غافل بودیم.

 

...باران رحمت خدا همیشه می بارد، تقصیر ماست که کاسه هایمان را بر عکس گرفته ایم!

 

...چه ” بی حساب ” می بخشی و چه ” با حساب “ تسبیح ات می گویم .

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, توسط |

الــهــی دلی ده که شـوق طاعـت افـزون کنـد و تـوفیق طاعـتی ده کـه ببهشـت رهنمون کند. الــهــی دلـی ده کـه در کــار تــو جــان بــازیـم و جــانـی ده کـه کــار آن جـهــان بـسـازیـم. الــهــی نفسـی ده کـه حلقـه بنـدگـی تـو گـوش کند . جـانی ده کـه زهر حکمـت تـو نـوش کند. الــهــی دانـــایــی ده کـــه در راه نـیـفـتـیـم و بـیـنـــایــی ده کـــه در چــــاه نـیـفـتـیـم. الــهــی پـایی ده کـه با آن کـوی مهـر تـو پوئیم و زبانی ده کـه با آن شکـر آلای تـو گـوئیم

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, توسط |

چی می شد اگه خدا امروز وقت نداشت به ما برکت بده چرا که دیروز ما وقت نکردیم ازش تشکر کنیم . چی می شد دیگه هرگز شکو فا شدن گلی رو نمی دیدیم چرا که وقتی خدا بارون فرستاده بود گله کردیم . چی می شد اگه خدا عشق و مراقبتش را از ما دریغ می کرد چرا که ما از محبت ورزیدن به دیگران دریغ کردیم. چی می شد اگه خدا امروز به حرفهامون گوش نمی داد چون دیروز به دستوراتش خوب عمل نکردیم . چی می شد اگه خدا خواسته هامونو بی پاسخ می گذاشت چون فراموشش کردیم .

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, توسط |

دلخوش از آنیم که حج میرویم غافل از آنیم که کج میرویم کعبه به دیدار خدا میرویم او که همین جاست کجا می رویم حج به خدا جز به دله پاک نیست شستن دل از دل غمناک نیست دین که به تسبیح و سر و ریش نیست هرکه علی گفت که درویش نیست صبح به صبح در پی مکرو فریب شب همه شب ناله وامن یجیب امیدوارم که ما اینگونه نباشیم ...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, توسط |

وقتی به خوبیها و مهربانی های تو می نگرم بدیها و اشتباهات خود را مشاهده می کنم و آنوقت که رحمت و بخشش بی منتهایت مرا نشانه میرود بار شرمندگی گناهانم بیشتر از پیش بر دوشم سنگینی میکند خدایا هر چه می دهی رحمت است و هر چه نمی دهی مصلحت اگر مصلحت این است که هیچ چیز نداشته باشم راضیم به رضایت ولی نظرت را از من مگیر یاریم کن آن کنم که تو راضی باشی و آن طور شوم که تو می خواهی

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, توسط |

 

 

....خدایا با تمام کوچکی ام چیزی دارم که تو با آن عظمتت نداری و آن خدایی ست که من دارم و تو نداری.

 

 

 

 

 

 

....مطمئن باش هر روز خدا را می بینی , فقط او را تشخیص نمی دهی.

 

 

 

 

 

 

...وقتی تنهایی بدون خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش!

 

 

 

 

 

 

....خدایا! کمکم کن؛ پیمانی را که در طوفان با تو بستم در آرامش فراموش نکنم.

 

 

 

 

 

 

....در آن زمان که امیدت برید از همه جا ، ببین کیست امیدت ، بدان که اوست خدا .

 

 

 

 

 

 

....بـــار الها تـــو نادیده می ‌گیری مــــن هم نادیده می گیرم تـــو خطاهایـم را مـــن عطاهایـت را.

 

 

 

 

 نمیدانم چرا آنقدر بزرگ نشده ام،که تو را تنها در مواقع سختی نخوانم؟ چرا وقتی همه چیز هست، کمتر تو را صدا می کنم؟ چرا وقتی سالم و شاداب هستم، کمتر تو را شکر می گویم؟ پروردگارا! تنها درخواستم از تو روحی وسیع است، آنقدر که فراموش نکنم،در خوشی ها باید بیشتر تو را صدا کرد!

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, توسط |

کسی که بهشت را بر زمین نیافته است آن را در آسمان نیز نخواهد یافت خانه ی خدا نزدیک ماست و تنها اثاث آن ، عشق است....

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, توسط |

بارالها! در پیشگاه تو ایستاده‌ام، و دست‌هایم را به سوى تو بلند كرده‌ام، آگاهم كه در بندگى‌ات كوتاهى نموده و در فرمانبرى‌ات سستى كرده‌ام، اگر راه حیا را مى‌پیمودم از خواستن و دعا كردن مى‌ترسیدم ... ولى … پروردگارم! آن گاه كه شنیدم گناهكاران را به درگاهت فرا مى‌خوانى، و آنان را به بخشش نیكو و ثواب وعده مى‌دهى، براى پیروى ندایت آمدم، و به مهربانى‌هاى مهربان‌ترین مهربانان پناه آوردم. و به وسیله پیامبرت كه او را بر اهل طاعتت برترى داده، و اجابت و شفاعت را به او بخشیدى، و به وسیله برترین زن، و به فرزندانش، كه پیشوایان و جانشینان اویند، و به تمامى فرشتگانى كه به وسیله اینان به تو روى مى‌كنند، و در شفاعت نزد تو، آنان را كه خاصان درگاه تواند، وسیله قرار مى‌دهند، به تو روى مى‌آورم. پس بر ایشان درود فرست، و مرا از دلهره ملاقاتت در امان دار، و مرا از خاصّان و دوستانت قرار ده، پیشاپیش، خواسته و سخنم را آنچه سبب ملاقات و دیدن تو مى‌شود قرار دادم اگر با این همه، خواسته‌ام را رد كنى، امیدهایم به تو به یأس مبدّل مى‌گردد، همچون مالكى كه از بنده خود گناهانى دیده و او را از درگاهش رانده، و آقایى كه از بنده‌اش عیوبى دیده و از جوابش سر باز مى‌زند . واى بر من اگر رحمت گسترده‌ات مرا فرانگیرد، اگر مرا از درگاهت برانى، پس به درگاه چه كسى روى كنم؟ اما... اگر براى دعایم درهاى قبول را گشوده، و مرا از رساندن به آرزوهایم شادمان گردانى، چونان مالكى هستى كه لطف و بخششى را آغاز كرده، و دوست دارد آن را به انجام رساند، و مولایى را مانى كه لغزش بنده‌اش را نادیده انگاشته و به او رحم كرده است. در این حالت نمى‌دانم كدام نعمتت را شكر گزارم؟ آیا آن هنگام كه به فضل و بخششت از من خشنود شده، و گذشته‌هایم را بر من مى‌بخشایى؟ یا آن گاه كه با آغاز كردن كرم و احسان بر عفو و بخششت مى‌افزایى؟ پروردگارا! خواسته‌ام در این جایگاه، یعنى جایگاه بنده فقیر ناامید، آن است كه: گناهان گذشته‌ام را بیامرزى، و در باقیمانده عمرم مرا از گناه بازدارى، و پدر و مادرم را كه دور از خانه و خانواده و غریبانه در زیر خاك‌ها خفته‌اند، ببخشى . تنهایى‌شان را با انوار احسانت از بین ببر، و وحشتشان را با نشانه‌هاى بخششت به انس بدل كن، و به نیكوكارشان دم به دم نعمت و شادمانى بخش، و به گناهكارشان مغفرت و رحمت عطا كن، تا به لطف و مرحمتت از خطرات قیامت در امان باشند، به رحمتت در بهشت ساكنشان گردان، و بین من و آنان در آن نعمت گسترده شناسایى برقرار كن، تا مشمول شادمانى گذشته و آینده شویم. آقایم! اگر در كارهایم چیزى سراغ دارى كه مقامشان را بالا مى‌برد و بر اكرامشان مى‌افزاید، آن را در نامه اعمالشان قرار ده، و مرا در رحمت با آنان شریك كن، و آنان را مشمول رحمتت بگردان، همچنان كه مرا در كودكى تربیت كردند....

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, توسط |

خدایا کـمـک کن دیرتر برنجیم، زودتر ببخشیم، کمتر قضاوت کنیم، و بیشتر فرصت بدهیم... الهـــــــــــــــــــــی آمیـــــــــــــــــــــــــــــن...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, توسط |

قلب من خانه ی خداست... ممکن است گاهی گریه کنم ولی هیچگاه در تنهایی گریه نمیکنم خداوند اینجاست اشکهای مرا پاک می کند...چون... قلب من خانه ی خداست ممکن است گاهی بیفتم و بلغزم اما هرگز در سقوط تنها نمی مانم خداوند هست و مرا بلند می کند... چون... قلب من خانه ی خداست شاید گاهی رنج بکشم اما هرگز در این رنج کشیدن تنها نمی مانم پروردگار مرا از رنجها رها می کند...چون... قلب من خانه ی خداست خوشحالم برای اینکه میدانم هرگز تنها نیستم خداوند همواره با من است...چون... قلب من خانه ی خداست...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, توسط |

خدایا! ای که به تو بی نیاز شوند و از تو بی نیاز نباشند، به تو رو آورند و از تو رو بر نتابند، از سر شور و شوق،آهنگ تو کرده ام و با دلی مطمئن، به تو امید بسته ام تمنای من از تو هر چند زیاده باشد، در برابر غنای تو ناچیز و اندک است، که دست عطایت از هر دستی گشاده تر و برتر است...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, توسط |

عجب صبری خدا دارد اگر من جای او بودم همان یک لحظه ی اوّل که اوّل ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان جهان را با همه ی زیبایی و زشتی به روی یکدیگر، ویرانه می کردم عجب صبری خدا دارد اگر من جای او بودم که می دیدم یکی عریان و لرزان،دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین زمین و آسمان را واژگون مستانه می کردم عجب صبری خدا دارد اگر من جای او بودم برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو آواره و دیوانه می کردم عجب صبری خدا دارد چرا من جای او باشم همین بهتر که او جای خود بنشسته و تاب تماشای زشتکاریهای این مخلوق را دارد وگر نه من به جای او بودم یک نفس کی عادلانه سازشی با جاهل و فرزانه می کردم عجب صبری خدا دارد، عجب صبری خدا دارد

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, توسط |

زندگی موهبتی است که به ما ارزانی شده است و تا وقتی امید هست ، زندگی هست . ما قدرت آنرا داریم که نومیدی را به امید، شکست را به پیروزی و اشک را به خنده مبدل سازیم بشرطی که به زندگی و شگفتیهای آن ، به لذت ها ، نا امیدی ها، تلاش ها ، رنجها و دردهای( بله ) بگوئیم. اگر بکوشیم کلماتی از قبیل: «بله» ، « امکان دارد» ، « همیشه »، « امیدوارم»و«می توانم» را در فرهنگ لغات خود و اعضای خانواده وارد کنیم آنگاه شاهد تجلی شادیها خواهیم بود. ما قدرت آن را داریم که همه پدیده های شادی بخش زندگی را در اختیار داشته باشیم و آنها را برای خود خلق نمائیم ، فقط کافیست تصمیم به تغییر بگیریم. اندیاگر تصمیم بگیریم از امروز هر لحظه با عشق و غوطه ور در عشق زندگی کنیم معنی و مفهوم حیات و شاد زیستن را بهتر در ک خواهیم کرد و از آن لذت خواهیم برد. بقول نازك انديشي: ( زندگی ریاضیات است ، پس بیائیم اعتماد را در زاویه چشمانمان جای دهیم، شادي را به توان برسانیم ، غم و اندوه را تفریق کنیم، کینه و نفرت را جذر بگیریم و همدلی و دوستی را ضرب کنیم و محیط و مساحت محبت را در دایره قلب دیگران بدست آوریم).

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, توسط |

روزي مردي خواب عجيبي ديد. ديد كه رفته پيش فرشته ها و به كارهاي انها نگاه مي كند . هنگام ورود دسته ي بزرگي از فرشتگان را ديد كه سخت مشغول كارند وتند تند نهمه هايي را كه توسط پيكها از زمين مي رسند باز مي كنند و انها را داخل جعبه هايي مي گذارند. مرد از فرشته اي پرسيد: شما داريد چكار مي كنيد؟ فرشته در حالي كه داشت نامه اي را باز مي كرد گفت : اينجا بخش دريافت است و ما دعاها و تقاضاهاي مردم را از خداوند تحويل مي گيريم . مرد كمي جلوتر رفت . باز دسته ي بزرگي از فرشتگان را ديد كه كاغذ هايي را داخل پاكت مي كنند و انها را توسط پيكهايي به زمين مي فرستند . مرد پرسيد :شماها چكار مي كنيد ؟ يكي از فرشتگان با عجله گفت : اينجا بخش ارسال است ما الطاف و رحمت هاي خداوند را براي بندگان به زمين مي فرستيم . مرد كمي جلوتر رفت ويك فرشته را ديد كه بيكار نشسته . مرد با تعجب از فرشته پرسيد : شما اينجا چه مي كنيد وچرا بيكاريد؟ فرشته جواب داد : اينجا بخش تصديق جواب است . مردمي كه دعاهايشان مستجاب شده بايد جواب بفرستند ولي عده ي بسيار كمي جواب مي دهند . مرد از فرشته پرسيد :مردم چگونه مي توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد : بسيار ساده فقط كافيست بگويند:خدايا شكر

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, توسط |

گفتم : خسته ام گفت:* لا تقنطوا من رحمة الله * "از رحمت خدا نا اميد نشويد ."(زمر/53) گفتم:انگار مرا فراموش كرده اي ؟ گفت:* فاذ كروني اذكركم* " مرا ياد كنير تا شما را ياد كنم."(بقرة/152) گفتم: تا كي بايد صبر كرد؟ گفت:*وما يدريك لعل الساعة تكون قريبآ* "تو چه مي داني ! شايد موعدش نزديك باشد"(احزاب/63) گفتم: تو بزرگي ونزديكيت براي من كوچك خيلي دوره! تا ان موقع چكار كنم؟ گفت:*و اتبع ما يوحي اليك واصبر حتي يحكم الله* " كارهايي را كه به گفتم انجام بده وصبر كن تا خحدا خودش حكم كند.(يونس/109) گفتم: تو خدايي وصبور ! من بنده ات هستم وظرف صبرم كوچك است...يك اشاره كني تمامه! گفت"*عسي ان تحبوا شيئآ وهو شرّ لكم* "شايد چيزي كه تو دوست داري به صلاحت نباشد!."(بقرة/216) گفتم: انا عبدك الذليل الضعيف...اصلآچطور دلت مياد؟ گفت:* ان الله باالناس لرئوف الرحيم* " خدا نسبت به همه ي مردم مهربان است" گفتم: دلم گرفته گفت: * بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا* " (مردم به چي دلخوش كردن؟) بايد به فضل ورحمت خدا شاد باشند)"(يونس/58) گفتم: اصلآ بي خيال! توكلت علي الله گفت:* ان الله يحب المتوكلين* "خدا آنهايي را كه توكل مي كنند دوست دارد."(آل عمران /159) گفتم: خييلي چاكريم ! ولي اين بار انگار گفتي ك حواست رو خوب جمع كن يادت باشه: گفت:* و من الناس من يعبد الله علي حرف فان اصابه خير اطمان به و ران اصابته فتنة انقلب علي وجهه خسر الدنيا و الآخرة* " بعضي از مردم خدا را فقط به زبان عبادت مي كنند. اگر خيري به آنها برسد امن آ رامش پيدا مي كنند واگر بلايي سرشان بيايد تا امتحان شوند رو گردان مي شوند . به خودشان در دنيا وآخرت ضرر مي رسانند."(حج/11) گفتم:چقدر احساس تنهايي مي كنم گفت:*فاني قريب* " من كه نزديكم"(بقره/186) گفتم: تو هميشه نزديكي من دورم كاش مي شد به تو نزديك شوم گفت: واذكر ربك في نفسك تضرعآ وخيفة و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال * "هر صبح وعصر پروردگارت را پيش خودت با تضرع و خوف و با صداي آهسته ياد كن"(اعراف/؟؟؟) نا خواسته گفتم: الهي وربي من لي غيرك گفت:* اليس الله بكاف عبده* "خدا براي بنده اش كافيست"(زمر/؟؟) گفتم در برابر اين هنه مهربانيت چه كنم؟ گفت:*يا ايها الذين آمنوا اذكرو الله ذكرآ كثيرآ و سبحوه بكرة واصيلآ هو الذي يصلي عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمت الي النور و كان بالمومنين رحيمآ* "اي مومنين! خدا را زياد ياد كنيد و صبح وشب تسبيحش كنيد او كسي است كه خودش و فرشته هايش برشما درود مي فرستند تا شما را از تايكيها به سوي نور بيرون برند خدا نسبت به مومنين مهربان است."(احزاب/؟-؟) گفتم:غير از تو كسي را ندارم گفت: *نحن اقرب اليه من حبل الوريد* "از رگ گردن به انسان نزديكترم."(ق/16) گفتم: ... گفت: ...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, توسط |

اي خدا مرا اين عزت بس كه بنده ي تو باشم اين فخرم بش كه پروردگارم تو باشي تو آنچناني كه من دوست دارم پس مرا آنسان كه مي خواهي بگردان

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, توسط |

انسان درخت توحيد است ميوه ي اين درخت ظهور صفات خدايي است وتا اين ثمره را نداده كامل نيست حد كمال انسان اين است كه به خدا برسد يعني مظهر صفات حق شود پس سعي كنيم كه صفات خدايي در ما زنده شود: او كريم است ما هم كريم باشيم . او رحيم است ما هم رحيم باشيم. او ستار است ما هم ستار باشيم...... اگر مي خواهي خدا تو را صدا كند قدري معرفت پيدا كن و با او معامله كن...... زهر چه غير يار استغفر الله ز بود مستعار استغفر الله دمي كان بگذرد بي ياد رويش از آن دم بي شمار استغفرالله زبان كان تر به ذكر دوست نبود ز سرش الحذر استغفر الله سر آمد عمر ويك ساعت زغفلت نگشتم هوشيار استغفر الله جواني رفت وپيري هم سر آمد نكردم هيچ كار استغفر الله

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, توسط |

خدای من ! به آنها که دوستشان دارم و از دوستی با من گریزانند بیاموزکه:... خدای من ! به آنها که دوستشان دارم و از دوستی با من گریزانند بیاموزکه: "دوست داشتن عشق ورزیدن آنها حق منست آنان مختارند مرا دوست بدارند یا که رد کنند اما دوست داشتن عشق ورزیدن به آنها حق منست حقی ست که خداوند متعال آنرا بر من مسلم نموده است!... پس آنان با ظلم بر من نمی توانند حق مرا از من باز ستانند وبا خود خواهی مرا از دوست داشتن خویش باز بدارند!..."

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, توسط |

مامعتقدیم که عشق سرخواهدزد برپشت ستم کسی تبرخواهدزد سوگند به هر چهارده ایه نور سوگندبه زخم های سرشار غرور اخرشب سرد ماسحر می گردد مهدی به میان شیعه برمی گردد

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, توسط |

"ای پسر آدم توشه ات را زیاد کن که راه دور است دور و کشتی ات را تازهو نو گردان که دریا ژرف است ژرف وبارت را سبک ساز که جاده باریک است باریک و کردارت را خالص گردان که سنجشگربیناست بینا وتو برای من باش تا من برای تو باشم"

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, توسط |

خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه کنی؟ پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشید. خدا لبخندی زد و پاسخ داد: زمان من ابدیت است، چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟ من سؤال کردم: چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟ خدا جواب داد: - اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند. - اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند. -اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند. - اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند. دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت... سپس من سؤال کردم: به عنوان پرودگار، دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی بیاموزند؟ خدا پاسخ داد: - اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد. تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند. - اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند. - اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند. - اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابند. - یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین ها است. - اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند. - اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند. - اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند. با افتادگی خطاب به خدا گفتم: از وقتی که به من دادید سپاسگزارم، چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشید آنها بدانند؟ خدا لبخندی زد و گفت: فقط اینکه بدانند من اینجا هستم... "همیشه"

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, توسط |

خطا از من است، می دانم. از من که سالهاست گفته ام “ایاک نعبد” اما به دیگران هم دلسپرده ام از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نستعین” اما به دیگران هم تکیه کرده ام اما رهایم نکن بیش از همیشه دلتنگم به اندازه ی تمام روزهای نبودنم

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد


تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.