نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:, توسط |

سلام ای نازنین

باز نامه دادم

نمیره قصه عشقت ز یادم

تو رو تنها گذاشتم با دل تنگ

که نفرین بر من و بر این دل سنگ 

تو اونجا و من اینجا بی قرارت

برم قربون اون قول و قرارت

گذاشتی عمرتو پای دل من

نشستی پای حرفای دل من

نرنجیدی تو از امروز و فردام

نترسیدی که من این سوی دنیام

منو شرمنده کردی با محبت

که دیدار تو شد اسمش زیارت

زیارت ...

زیارت ...


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:, توسط |

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:, توسط |

کاش ...

کاش همان کودکی بودم که حرفهایش را از نگاهش میتوان خواند ...

اما اکنون اگر فریاد هم بزنم کسی نمی شنود

دلخوش کرده ام که سکوت کرده ام ...

سکوت پر بهتر از فریاد توخالیست !!!

دنیا راببین ...

بچه بودیم از آسمان باران می آمد ،

بزرگ شده ام از چشمهایمان می آید ...

بچه بودیم درد دل را با هزار ناله می گفتیم ،

همه می فهمیدند ...

بزرگ شده ایم ، درد دل را به صد زبان می گوییم

       

      اما هیچ کسی نمی فهمد ..


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:, توسط |

به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم

به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم

تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین

به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم

نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم

ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم

حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی

زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم

ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی

به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم

مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت

بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم

به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من

ازین ره بر نمی گردم که چون شمع سحر رفتم

تو رشک آفتابی کی به دست سایه می ایی

دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:, توسط |

اي ستاره ها كه از جهان دور چشمتان به چشم بي فروغ ماست نامي از زمين و از بشر شنيده ايد درميان آبي زلال آسمان موج دود و خون و آتشي نديده ايد اين غبار محنتي كه در دل فضاست اين ديار وحشتي كه در فضا رهاست اين سراي ظلمتي كه آشيان ماست در پي تباهي شماست گوشتان اگر به ناله من آشناست از سفينه اي كه مي رود به سوي ماه از مسافري كه ميرسد ز گرد را ه از زمين فتنه گر حذر كنيد پاي اين بشر اگر به آسمان رسد روزگارتان چو روزگار ما سياست اي ستاره اي كه پيش ديده مني باورت نميشود كه در زمين هركجا به هر كه ميرسي خنجري ميان پشت خود نهفته است پشت هر شكوفه تبسمي خار جانگزاي حيله اي شكفته است آنكه با تو ميزند صلاي مهر جز به فكر غارت دل تو نيست گر چراغ روشني به راه تست چشم گرگ جاودان گرسنه اي است اي ستاره ما سلاممان بهانه است عشقمان دروغ جاودانه است در زمين زبان حق بريده اند حق زبان تازيانه است وانكه با تو صادقانه درد دل كند هاي هاي گريه شبانه است اي ستاره باورت نمي شود درميان باغ بي ترانه زمين ساقه هاي سبز آشتي شكسته است لاله هاي سرخ دوستي فسرده است غنچه هاي نورس اميد لب به خنده وانكرده مرده است پرچم بلند سرو راستي سر به خاك غم سپرده است اي ستاره باورت نميشود آن سپيده دم كه با صفا و ناز در فضاي بي كرانه مي دميد ديگر از زمين رميده است اين سپيده ها سپيده نيست رنگ چهره زمين پريده است آن شقايق شفق كه ميشكفت عصر ها ميان موج نور دامن از زمين كشيده است سرخي و كبودي افق قلب مردم به خاك و خون تپيده است دود و آتش به آسمان رسيده است ابرهاي روشني كه چون حرير بستر عروس ماه بود پنبه هاي داغ هاي كهنه است اي ستاره اي ستاره غريب از بشر مگوي و از زمين مپرس زير نعره گلوله هاي آتشين از صفاي گونه هاي آتشين مپرس زير سيلي شكنجه هاي دردناك از زوال چهره هاي نازنين مپرس پيش چشم كودكان بي پناه از نگاه مادران شرمگين مپرس در جهنمي كه از جهان جداست در جهنمي كه پيش ديده خداست از لهيب كوره ها و كوه نعش ها از غريو زنده ها ميان شعله ها بيش از اين مپرس بيش از اين مپرس اي ستاره اي ستاره غريب ما اگر ز خاطر خدا نرفته ايم پس چرا به داد ما نميرسد ما صداي گريه مان به آسمان رسيد


ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
بقیه در ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:, توسط ونداد |

یک مرورگر رایگان و بسیار جالب می باشد که برپایه موتور فایرفاکس طراحی شده از این رو آن دسته از عزیزانی که به مرورگر فایرفاکس علاقمند هستند می توانند این مرورگر را تست کنند ...



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:, توسط ونداد |

 

پسرک از پدر بزرگش پرسید : پدر بزرگ درباره چه می نویسی ؟

پدربزرگ پاسخ داد :درباره تو پسرم ، اما مهمتر از آنچه می نویسم ، مدادی است که با آن می نویسم . می خواهم وقتی بزرگ شدی ، تو هم مثل این مداد بشوی !

پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید !  اما این هم مثل بقیه مداد هایی است که دیده ام !

پدر بزرگ گفت : بستگی داره چطور به آن نگاه کنی ، در این مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بیاوری ، برای تمام عمرت با دنیا به آرامش می رسی ...

 

صفت اول : می توانی کارهای بزرگ کنی ، اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند . اسم این دست خداست ، او همیشه باید تو را در مسیر اراده اش حرکت دهد 

حتما در ادامه مطالب صفاتو ببینید .. نظرتونو بگید


 



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:, توسط |

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:, توسط |

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:, توسط |


تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.