در پاییز مراقب سرماخوردگی باشید
در فصل های گرم و سرد سال تکلیف افراد در مورد پوشش مشخص است . چرا که در فصل تابستان و زمستان متناسب با فصل و هوا پوشش مناسبی را میتوان انتخاب کرد اما در فصلی همچون پاییز که اغاز سرماست ولی هوا انچنان هم سرد نشده است با لباس تابستانی از منزل خارج می شویم اما با وزیدن کوچکترین باد خنکی سرما میخوریم. اگر دوست نداری که به این زودی ها دچار سرماخوردگی شوید با ما همراه باشید.
بهترین خوراکیها برای پیشگیری از سرماخوردگی و درمان ان
تغذیه ی صحیح در زندگی انسان ها موثر است . به طوری که بسیاری از افراد با رعایت تغذیه صحیح و سالم علاوه بر زندگی طولانی سالم وسلامت نیز زندگی میکنند و همچون بسیاری از افراد تند تند مریض نمی شوند. بیماری سرما خوردگی نیز از این قائده کلب مستثنا نیست. با مصرف ویتامین c و عسل میتوان در پیشگیری و درمان سرماخوردگی موثر عمل کرد.
میوه ها و سبزی ها
مصرف میوه و سبزی شاید به شکل مستقیم در درمان سرماخوردگی موثر نباشند اما توصیه همیشگی پزشکان و قدما براین است که مصرف 5 وعده میوه وسبزی در روز فراموش نشود. شاید به علت انتی اکسیدان بالایی که در این مواد وجود دارد موجب تقویت سیستم ایمنی بدن میشود. مصرف میوه و سبزی بسیار شفارش شده است.
با توجه به اینکه رنگ میوه در خواص ان دخیل است بنابراین مصرف رنگهای متفاوتی از میوه ها توصیه میشود. در بین سبزی ها میتوان به اثر اعجاب انگیز قارچ/سیر/موسیرو پیاز در تقویت سیستم دفاعیی بدن اشاره کرد.
در صورتی که شما از ان دسته از افرادی هستید که خوردن مکمل های غذایی را به استفاده از ویتامین های طبیعی همچون پرتقال/ نارنگی و گوجه فرنگی ترجیح میدهید سخت در اشتباه هستید چرا که مکمل های غذایی جایگزین میوه و سبزی نخواهد شد.
پاییز
دنیا مثل پاییزه/ هم قشنگه هم غم انگیزه
قشنگیش به خاطر تو / غم انگیزش به خاطر دوری تو
دوباره پاییز / اما نه فصل خزان زرد
دوباره پاییز اما نه فصل اندوه و درد
دوباره پاییز / فصل زیبای سادگی
من همان برگم که بر روی درخت / لرزم از برد چنین پاییز سخت
در نهایت باید افتاد و گریست/ به درخت گفت: خدا حافظ و رفت
پاییز زیبا عروس فصلهاست / برگ ریزان درخت و خواب ناز غنچه هاست
خش خش برگ و نسیم باد را بی انتهاست
هر چه خواهی ارزو کن فصل فصل قصه هاست
فصل باد و بارون فصل رنگ و رنگ و رنگارنگ
فصل مشق و مشق عشق و عشق انار
فصل باران با ترانه فصل شیدایی و مهر و مهرگان
فصل یلدا فصل چله
می پسندم پاییز را / که معافم میکند / از پنهان کردن دردی که در صدایم می پیچد
اشکی که در نگاهم می چرخد /
ادامه مطلب...
نمی دانم!
چیست این حس غریب . . .
از قلبم آغاز می شود
و به انگشتانم می رسد
از انگشتانم به قلم
و از قلم به کاغذ
دست آخر هم بغض می شود
و با اشک هایم به پایان می رسد...
نمی دانم کجای شعر هایم
لبخندهایت گم شدند
شاید در تمامی
طپش های لحظه های بودنت
در ترانه ای نحس گم شده بودی...
نمی دانم !
کاش در دهکده عشق فراوانی بود توی بازار صداقت کمی ارزانی بود
کاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود
کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب روی شفاف ترین خاطره مهمانی بود
کاش دریا کمی از درد خودش کم می کرد قرض می داد به ما هرچه پریشانی بود
کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم رنگ رفتار من و لحن تو انسانی بود
کاش مثل حافظ که پر از معجزه و الهام ست کاش رنگ شب ما هم کمی عرفانی بود
چه قدر شعر نوشتیم برای باران غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود
کاش سهراب نمی رفت به این زودی ها دل پر از صحبت این شاعر کاشانی بود
کاش دل ها پر افسانه ی نیما می شد و به یادش همه شب ماه چراغانی بود
کاش اسم همه دخترکان اینجا نام گلهای پر از شبنم ایرانی بود
کاش چشمان پر از پرسش مردم کمترغرق این زندگی سنگی و سیمانی بود
کاش دنیای دل ما شبی از این شبها غرق هر چیز که می خواهی و می دانی بود
دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم رازاین شعر همین مصرع پایانی بود
خدایا...
در انجماد نگاه های سرد این مردم...
دلم برای " جهنمت " تنگ شده است!
ما را از کودکی به جدایی ها عادت داده اند
همان جایی که روی تخته سیاهمان نوشتند:
خوب ها / بدها
کاش به جای جدایی مردن بود
چون مردن یک لحظه است
و
جدایی ذره ذره مردن .
فراق و دوریت دیوانه ام کرد
چو مجنون راهی ویرانه ام کرد
چنان داغی به دل ماند از جدايي
که با هر آشنا بیگانه ام کرد ...
نداشتن تو یعنی اینکه دیگری تو را دارد.
نمی دانم نداشتنت سخت تر است؛
یا تحمل اینکه
دیگری تو را داشته باشد!!
گویند که حافظ گفته ست :
" 'غم جدايي' و 'غم تنهایی' دو غم اند "
حال که من دچارم به هردو غم چه کنم ؟
فقر محبت گرفته ام از انتظار آمدن مهربانت
آمدی...اما نه
باچشمانت مرا دیدی
نه دستانت حریف سردی دستانم شد...
فکر می کردم تو همدردی...
اما نه ! تو هم دردی
این دل خسته تا همیشه در آسمان عشق تو پرواز میکند ....
و تو آنقدر بزرگی که کوچکی
وحقارتم را می گسترانی و زنده میگردانی ...
من غریب و نا آشنا
در کوچه پس کوچه های مبهم زندگی گمگشته ام و تو
آشنایی و راهنما ...
من زندگی ام به یک مو بند است ...
جسم خسته ام
را دریاب که به دستهای نوازشگر تو محتاج است
روح سرکش و طغیانگرم را آرام کن
که در پی ات شبها بی قرار و بی تابست
قلب پر تپش ام را حس کن که برای رسیدن به تو
چه نامنظم در سینه ام در تقلاست
چشمهای غمگینم را ببین که پیوسته
برای دیدنت عاشقانه در انتظار است
بغض گلویم را بگیر که این همان درد دوری و دلتنگی است
آتش این وجود نگرانم را خاموش کن
که آفت بزرگی از حسد در تن ضعیف و بیمارم است
و به من اطمینان ببخش
که به حال خود رهایم نمیکنی...
خدا در هر لحظه امتحانت می کند
با خنده در امتحان شرکت کن
خیلی قشنگ است که او تو را لایق امتحان می داند
اما شتاب نکن
زیرا هر چه شتاب کنی
هدفها دورتر می شوند کسی که صبورانه سفر کند
زودتر می رسد .
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن ماه به هم میریزد
کِی به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را میشود از حافظه آب گرفت
گفتی شتاب رفتن من از برای توست
آهسته تر برو که دلم زیر پای توست...
یادمان باشد: اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
که در این بحر دو رنگی و ریا دگر
حتی طلب آب ز دریا نکنیم
یارب تو او را همچو من بر غم گرفتارش مکن
در شهر غربت ای خدا هرگز تو ازارش مکن
هر چند او از رفتنش چشمان من گریان نمود
لیک ای خدای مهربان از غصه پر بارش مکن
خاطرم نیست تو از بارانی یا که از نسل نسیم
هرچه هستی گذرا نیست
هوایت ، بویت ...
فقط آهسته بگو . . .
با دلم می مانی . . .
وقتی دل تنها کالائیست که خدا شکسته آن را میخرد
پس چرا من به دست کسی که دلم را شکسته بوسه نزنم . . . ؟
آرزویم این است:
نرود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز
و به اندازه هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را می خواهد
و به لبخند تو از خویش رها می گردد
و تو را دوست بدارد به هر اندازه دلت می خواهد
زتو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
تا که بودیم ، نبودیم
کسی کشت ما را غم بی هم نفسی
تا که خفتیم همه بیدار شدند
تا که مردیم همگی یار شدند
قدر آن شیشه بدانید که هست
نه در آن لحظه که افتاد و شکست