نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:, توسط |

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:, توسط |

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:, توسط |

امشب همه غم های عالم را خبر کن

بنشین و با من گریه سر کن

گریه سر کن

ای جنگل ای انبوه اندوهان دیرین

ای چون دل من ای خموش گریه آگین

سر در گریبان در پس زانو نشسته ابرو گره افکنده

چشم از درد بسته در پرده های اشک پنهان کرده بالین

ای جنگل ای داد از آشیانت بوی خون می آورد

باد بر بال سرخ کشکرک پیغام شومی ست آنجا چه آمد

بر سر آن سرو آزاد ؟

ای جنگل ای شب ای بی ستاره خورشید تاریک

اشک سیاه کهکشان های گسسته ایینه دیرینه زنگار بسته دیدی

چراغی را که در چشمت شکستند ؟

ای جنگل

ای غم

چنگ هزار آوای باران های ماتم در سایه افکند
 

کدامین ناربن ریخت خون از گلوی مرغ عاشق ؟
 

 مرغی که می خواند ....

ادامه مطلبو ببینید 



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:, توسط |

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:, توسط |

آدمک آخر دنیاست بخند

آدمک مرگ همين جاست،بخند

آدمک خر نشوی گریه کنی

آن خدايي که بزرگش خواندي

به خدا مثل تو تنهاست ، بخند

دستخطي که تو را عاشق کرد

شوخي کاغذي ماست ، بخند

فکر کن درد تو ارزشمند است

فکر کن گريه چه زيباست ، بخند

صبح فردا به شبت نيست که نيست

تازه انگار که فرداست ، بخند راستي آنچه به يادت دادي

پر زدن نيست که درجاست ، بخند

آدمک نغمه ي آغاز نخوان

به خدا آخر دنياست ، بخندش


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:, توسط |

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:, توسط |

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:, توسط |

مدتی‌ست دیگر صدايم را نمی‌شنوی،

صدایت را نمی‌شنوم،

درست از همان روز که گفتی تنهایت نمی‌گذارم.

می‌نويسم شاید بخوانی اما حالا دیگر خواندنت هم دردی را از من دوا نمی‌کند،

می‌دانی؛

روزها می‌گذرند ماه ها می‌گذرند

و سال‌ها نیز خواهند گذشت

اما چيزی در من تغيير نمی‌کند.

هیچ چيز، انگار كه چيزی را گم کرده باشم،

هر روز به دنبال‌اش می‌گردم.

نمی‌دانم گم کرده‌ام یا جایی جا مانده است

یا شاید تو آن را با خود برده‌ای.

جایش خالی است می‌سوزد.


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:, توسط |

خواب دیدم آسمان شد واژگون

 

و زمین شد نیلگون نیلگون

 

 

خواب دیدم قلب ها آبی شدند

 

دیده هامفتون بی خوابی شدند

 

 

خواب دیدم مردم بیرنگ را

 

روزهای بی نبرد و جنگ را

 

 

خواب دیدم چشمهای پاک را

 

مردم پیوسته با افلاک را

 

 

خواب دیدم میل بیداریم نیست

 

با زمین وزندگی کاریم نیست

 

 

مست شد چشمان خواب آلوده ام

" باز دیدم در زمین آسوده ام "

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:, توسط |


تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.