* زخـــــــــم احساس *
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, توسط |

مرا می بینی و هردم زیادت میکنی دردم

تو را می بینم و میلم زیادت می شود هردم

به سامانم نمی پرسی نمیدانم چه سر داری

به درمانم نمی کوشی نمیدانی مگر دردم؟

نه راهست این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی

گذاری آر و راهم پرس تا خاک رهت گردم

ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم

که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم

فرو رفت از غم عشقت دمم دم میدهی تاکی

دمار از من برآوردی نمیگویی برآوردم

شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می جستم

رخت می دیدم و جام هلالی باز می خوردم

کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت

نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.