موج
تو در چشم من همچو کوهی
خروشنده و سرکش و نا شکیبا
که هر لحظه ات می کشاند بسویی
نسیم هزار اروزی فریبا
تو موجی
تو موجی و دریای حسرت مکانت
پریشان رنگین افقهای فردا
نگاه مه الوده دیدگانت
نو دایم بخود در ستیزی
تو هرگز نداری سکونی
تو دایم ز خود می گریزی
چه می شد خدایا
چه می شد اگر ساحلی دور بودم
شبی با دو بازوی بگشوده ی خود
ترا می ربودم : ترا می ربودم
نظرات شما عزیزان: